خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

خطی زدلتنگی

دست نوشته های من

زخم
زندگی‌ات
منم...

همه به زخم‌های‌شان
دستمال می‌بندند
تو اما
به زخمت
دل
بسته‌ای...

زندگی‌ات را باخته‌ای یا نه؟



اگر زنی را نیافته‌ای که با رفتنش
نابود شوی
تمام زندگی‌ات را باخته‌ای
این را
منی می‌گویم
که روزهایم را زنی برده است جایی دور
پیچیده دور گیسوانش
آویخته بر گردن
سنجاق کرده روی سینه
یا ریخته پای گلدان‌هاش
باقی را هم گذاشته توی کمد
برای روز مبادا.

برای او که ماه است

...

خیالت مگر دریا ست

که مرا خیس می کند؛

غرق می کند؟

ب مثل باران



...

ب مثل باران ، مثل برف

ت مثل تو ، مثل تنهایی

س مثل سبز ، مثل دست هایت

د مثل دلتنگی ، مثل دوست

ب باران می آید

...

حتی...

حتی خبر ندارم کجای این سکوتی!

شاپرک رهایی یا...!